محمدحسین شیرویه/ نویسنده نوجوان و عضو باشگاه
چهاردهم تیر، شد تاریخ مقرر شده ما برای شروع باشگاه نوجوان رویش مهر، که بعد از یک بارش فکری مفصل و ایدههای زیاد، اسمش را گذاشتیم: نیمفاصله! قرار شد هرکدام از نوجوانهای اصفهانی که از شروع نیمفاصله باخبر شدند، دست رفیق و همکلاسی و اطرافیان نوجوانشان را بگیرند و بیایند به اولین روز دیدار اعضای باشگاه، که بهانهاش تماشای فیلم کودا بود.
بعدازظهر یک روز تابستان، بهترین وقت برای آشنا شدن با آدمهای جدید بود. اعضای باشگاه نوجوان رویش مهر که حالا کمکم به صورت رسمی عضو به حساب میآمدند گرداگرد هم نشسته بودند و بیشتر از اینکه دنبال پیدا کردن دوست جدید باشند، هرکس با دوست و همکلاسی که همراه داشتند، مشغول پچ پچ بودند. لابد انتظار میرفت که همه ما دور هم بنشینیم، زل بزنیم به پرده سفید و فیلم را تماشا کنیم. اما خب، باشگاه نوجوان جای آشنا شدن است دیگر! عطیه میرزاامیری، تسهیلگر باشگاه نیمفاصله، برنامهای ترتیب داد که بچهها با هم بُر بخورند و از آشناها جدا شوند و صندلیشان را بچسبانند به غریبهترها. بعد توی یکی دو دقیقه دوبهدو از هم اطلاعات بگیرند و آخر سر یکدیگر را برای باقی بچهها معرفی کنند. هرکس چقدر از اطلاعات دوست جدیدش یادش مانده بود؟ یکی همان اول کار اسم و فامیل دیگری را هم یادش رفته بود و یکی دیگر تا معنی اسم و غذای مورد علاقه دوست جدیدش را هم سپرده بود به حافظهاش. بعد از همه این معرفیها و گپوگفتها، وقتی یخ همه باز شده بود و صمیمیتها بیشتر، نوبت به اصل قضیه میرسید؛ تماشای فیلم کودا.
کودا برای بچهها پر از احساس بود. این را هم از ابراز احساساتشان هنگام تماشای فیلم میشد فهمید و هم تماشای یکسره فیلم نسبتا بلندی که اینطور که پیدا بود همه را روی صندلیهایشان پاگیر کرده بود. یکی چند قطره اشک یواشکی ریخت، یکی سعی کرد با دستهایش از پس ادای کلمات بر بیاید و یکی هم صحنههای احساسی فیلم را ضبط میکرد که لابد بعدا در اینستاگرامی، جایی منتشر کند! هرچه که بود، چراغها که روشن شد و روشنی به سالن برگشت، همه خودشان را جمع و جور کردند و دوباره کنار هم نشستند. حالا وقتش بود که هرکس هرچیزی که از فیلم درک کرده و هرحسی که از فیلم گرفته را بیان کند. خب خیلیها با فیلم ارتباط خوبی برقرار کرده بودند، کلی تعریف کردند، چه از داستان فیلم و نقطههای روشن و تاریکش و چه از نقطههای روشن و تاریک زندگی خودشان. بعضیها هم ساکتتر بودند، گوش میکردند و هرطور بود خودشان را داخل بحث دخیل میکردند. از ارزشها و سختیهای مسیر رسیدن به آنها، از استقلال و امنیت، از ارتباط نوجوانها و پدرمادرهایشان و از کلی موضوع ریز و درشت دیگر حرف زده شد. روز اول نیمفاصله کمکم غروب کرده بود و جملات آخر بچهها، قاتی عکسهای دستهجمعی یادگاری شد و رفت گوشه ذهنشان. خبر خوش این بود که این همه حرف و بحث و معاشرت و دوستی، تازه برای اولین دیدار نیمفاصلهایها بود و باشگاه نوجوان رویش مهر، اولین قدمش را با کلی عشق و نشاط و نوجوانانگی برداشته بود.