احمد اخوت را نه تنها یک مترجم و داستان نویس که باید منتقد ادبی بزرگ و دقیق هم دانست.اخوت دارای مدرک دکترای زبانشناسی و نشانهشناسی است.اما ریشه های او را باید در دبیرستان ادب و معلمی چون محمد حقوقی دنبال کرد.جایی که خودش در این باره می گوید:« يكي ديگر از شانسهاي زندگيام اين بود كه در دوران دبيرستان، محمد حقوقي معلم ادبياتم بود. از طريق او بود كه علاقهام به ادبيات سمتوسوي مشخصي پيدا كرد و بعد از آن دوستان دوران دبيرستان همچون يونس تراكمه و همچنين شركت در برنامههاي «جُنگ اصفهان» تأثير بنيادي بر روي شكلگيري علايق من به سمت ادبيات داشتند. در آن زمان بر «جُنگ اصفهان» گرداننده و مركز مشخصي حاكم نبود و همه در آن شركت داشتند. البته مرحوم گلشيري، محمد حقوقي و ابوالحسن نجفي ستون فقرات آن را شكل ميدادند و نسل جديد هم كه ما بوديم، تاثير عمدهاي در حوزهي ادبيات بر ما گذاشت.»اخوت درباره زمینه علاقهاش به نقد ادبي را هم اینگونه توضیح می دهد:«در دوران دانشگاه و زماني كه من در آمريكا زبانشناسي و نشانهشناسي ميخواندم، مقدار زيادي واحد درسي در زمينه نقد ادبي داشتم. همچنين استادان خوبي در آنجا بودند كه در حوزه نشانهشناسي تدريس ميكردند و به طور كلي نقد ادبي محور اصلي كارهاي ما در اين كلاسها بود. البته كوشش و علاقه خودم هم در پيگيري موضوع نقد ادبي و آماده بودن شرايط با توجه به رشته تحصيليام بيتأثير نبود.
علی خدایی عینکش را بالا و پایین می کند و می گوید: «این مرد به هیچ وجه قابل شناسایی نیست.» همزاد بورخس همان مرد کتابی که هر هفته در پی کشف ناشناخته ها در جمعه بازار کتاب پرسه می زد و مرضیه گلابگیر او را می دید که پیاده با چند کتاب به خانه بازمیگردد. مردی که شاپور بهیان ردش را روی کارت های زرد امانت کتاب دانشگاه مییافت. عصر رویش روایتها در محفلیست که موسسه رویش مهر به پاس بزرگداشت اصفهانیترین مترجم و منتقد ادبی خود تدارک دیده است.
احمد اخوت، نویسنده، زبان شناس، نشانه شناس، مترجم «موجودات خیالی»، «آوارگان»، «ساعت گرینویچ»، «اسبهای خالدار»، «اطلس»، «قصه کافه غم» و خالق مجموعه داستان «برادران جمالزاده» یار همیشه همراه فصلنامه زنده رود و مردی که آرش اخوت می گوید: «این مرد بعضی وقت ها دایی من نیست، حداقل وقتی متنی از او می خوانم دایی احمدی در کار نیست.»
آمده اند با طوماری خاطره و روایت از نخستین دیدار و رویارویی با مترجم آثار نویسندگان سرآمد جهان. برای واکاوی روایتهایی از مواجهه با احمد اخوت در جهان کلمه ها یا خارج از قلمرو ادبیات. برخی معتقدند که احمد اخوت حاصل منهای زیاد و جهانهای موازی و دور از هم است.
حسام الدین نبوی نژاد، مدیر مسئول فصل نامه زندهرود شخصیت احمد اخوت را دو تکه می داند. تکهای وابسته به فضای آکادمیک و دانشگاه و تکه ای دیگر جهان فرهنگی و ادبی او.
نبوی نژاد سالهایی را به خاطر می آورد که احمد دوست کوچک مجید نفیسی بود و همراه او در جُنگ شعر محمد علی سپانلو و محمد رضا احمدی رویت میشد: « آشنایی دورادور با احمد اخوت در جنگ ادبی اصفهان تداوم و شدت گرفت. پس از تعطیلی جنگ ادبی پایه گذاران آن (هوشنگ گلشیری، ضیاءموحد، محمد حقوقی، ابوالحسن نجفی و احمد میرعلایی ) راه را با زنده رود ادامه دادند. زنده رود سال 75 تعطیل و دوباره سال 80 به فعالیت ادامه داد.در تمام سالهای دهه 70 یک یار دلسوز به نام احمد میرعلایی داشت. اما زنده رود در دوره دوم حیات خود این احمد را از دست داده و حالا احمد دیگری که تازه از تحصیل آمریکا بازگشته بود با او همراه شد، احمد اخوت، کسی که در این 17 سال در تمام شمارههای فصلنامه بدون استثنا مطلب داشت.»
حالا آقای مدیر مسئول حکایت صندلی همیشگی احمد اخوت را کنار میزش نمادی از حضور معنوی او در فصل نامه زنده رود برمیشمارد:«حضور، دلسوزی و احساس تعلق احمد اخوت به زنده رود جدای از ترجمه، تألیف و نگارش مقاله سبب شده او را اساسیترین پایه تداوم فصلنامه بدانیم.»
نبوی نژاد در واکاوی جهان ادبی و حضور او در زنده رود می گوید:« احمد در نقل داستان به دنبال کشف و شهود است. امضای او پای تمام نوشته هایش هست و جستارمقالههای ابداعیاش تنه به داستان می زند، آن گونه که خواننده را صرف نظر از موضوع به دنبال روایت میکشاند. 88 مطلب او در 20 شماره فصلنامه اعم از ترجمه مقاله، ترجمه داستان کوتاه، تالیف مقاله و خاطرهگویی نشان از نقش بی نظیر او در این فصلنامه دارد، به قدری که بتوان گفت در سالهای نبود گلشیری، حقوقی، نجفی و میرعلایی، زنده رود متعلق به احمد اخوت بوده است.»
آشنایی شاپور بهیان با احمد اخوت اما بازمیگردد به سال هایی که او وارد رشته جامعه شناسی دانشگاه اصفهان شد و نام مترجم آثار ویلیام فاکنر را روی کاغذ امانت کتابهای کتابخانه دید: « احمد اخوت، تاریخ امانت 5/8/75 13. فیشهای زرد رنگ را که از کتابخانههای مختلف دانشگاه امانت میگرفتم، نگاه میکردم و هر بار خوشحال از اینکه کتابی را که امانت گرفتم، پیش از من مترجم فاکنر، احمد اخوت به امانت برده است. آشنایی با احمد اخوت وقتی استاد راهنمای تز پایان نامهام شد قوت گرفت، حالا اخوت در همین نزدیکیها بود و می توانستم هر روز به سراغش بروم. او حالا برای من از یک موجود کتابی به آدمی واقعی تبدیل شده بود، اما برای نزدیک شدن به او باید وسواس و مراقبه به خرج میدادم، میاندیشیدم که روزمرگیهای احمد اخوت چگونه است؟ آیا ظرف هم میشویَد یا به خرید هم می رود؟ اگردر خیابان در دستش ساکی میدیدم مطمئن میشدم که محتویاتش کتاب است، خوراک آیینی مراسم یک مؤمن برای حضور در ساحت قدسی ادبیات.»
علی خدایی اما از روزی می گوید که احمد اخوت برای تست ورزش به بیمارستانشان آمد و از سیسییو سردرآورد و این ماجرا آغاز شکل گیری یک داستان برای خدایی شد. داستان شبی که دکتر چخوف بر بالین احمد اخوت حاضر میشود و با او درباره اصفهان به گفتو گو مینشیند: «برای احمد اخوت چندباری نوشتهام که به عناوین مختلف به انتشار رسیده، اما این آخری بازمی گردد به روزی که او برای تست ورزش به بیمارستان آمد، اما سر از سیسییو درآورد و این باعث شد که من دو خاطره از حضور دوستانم در بیمارستان در حافظه داشته باشم. بار اول محمد حقوقی آمد و بعد به یک پرونده و یک کاغذ تبدیل شد و دومین بار هم احمد اخوت که سلامت بیرون رفت، اما همین، ماجرای داستان من شد که اخوت در بیمارستان با دکتر چخوف ملاقات کند و در روایتش از اصفهان، داستان اندوه درشکهچیان میدان نقشجهان را روایت و کنار پروندههای پزشکی یادداشت برداری کند.»
خدایی باور دارد که در ترجمه های اخوت خواننده به دنبال نشانههایی که او برجای گذاشته در کوچه پس کوچههای حادثه گم می شود و در نهایت، نشانههای خودش را می یابد. او از کیف دستی عجیب احمد اخوت هم نقل می کند که همیشه همراهش بوده اما در روایتی، ابوالحسن نجفی وارد کافه پولونیا می شود و همان کیف را برمیدارد و باز می کند. خدایی با این گریزی که میزند، می گوید:« احمد اخوت به هیچ وجه قابل شناسایی نیست.»
روایت مرضیه گلابگیر اما به سال هایی نزدیک می شود که او هنوز به شکل جدی وارد دنیای داستان نویسی و محافل ادبی نشده بود، اما هر هفته مردی را در جمعهبازار کتاب میدید که میان کتابها میچرخد و بعد با چند کتاب پیاده به خانه بازمیگشت.
مرد کتابی را به همسرش نشان داد و او هم با تعجب گفت: «چه جالب! اینکه دکتر اخوت استاد زبان فارسی ما در دانشکده پزشکی است.» از همان جاست که این مرد برای مرضیه سه نفر می شود: مرد کتابی جمعهبازار، اسم روی جلد کتاب ها و استاد دانشکده پزشکی. همین است که مرضیه می گوید: «به نظرم احمد اخوت منهای زیادی دارد، درست مانند همزادش بورخس. این منها توانسته مرز بین دنیاهای موازیاش را جدا کند.»
آرش اخوت با روایتی از مارکز، چالش آشنایی و پیوند خونیاش با احمد اخوت را تعریف می کند:« روزی مارکز در خیابان راه میرفت که شخصی به او گفت:«آیا شما گابریل مارکز هستید؟» و مارکز پاسخ داد:« بعضی وقتها!» این پاسخ ساده مارکز میان دو ساحت من نویسنده و من روزمره تمایز قائل می شود.
گرچه این دوگانگی هم تصنعی است و هم روشنگر، چراکه این دو دیگری گاهی یکدیگر را تشکیل و توسعه میدهند. از سویی خلق و نویسندگی نسبت به روزمرگی از سطح بالاتر لایه های عادی زندگی تغذیه میکند. در چنین دوگانگی اگر بستگی خویشی و خانوادگی با نویسنده هم باشد، معنا و مفهوم دیگری می یابد.»
با این دوگانه است که وقتی کسی از آرش می پرسد، احمد اخوت دایی توست؟ پاسخ می دهد: «بعضی وقتها» یا « کدام احمد اخوت؟»
آرش اخوت نخستین آشناییاش با احمد اخوت را به عصری در کتابفروشی سهروردی آقای فشارکی در مجتمع پارک اصفهان ارجاع میدهد که او در میان هیجانات نوجوانی یک دفعه به عبارت روی جلد کتاب( ترجمه احمد اخوت) برمیخورد و به قول خودش« حروف چاپی جادوی خود را میکنند چه برسد به وقتی که پای دایی آدم هم در میان باشد.»
بعد ها آرش با همین کتابهای احمد اخوت تمرین نوشتن را آغاز کرد و این نوشتهها او را پا به پا برد:« کاری که دایی احمد هیچ وقت نه حوصلهاش را داشت و نه وقتش را» و احمد اخوت که پیش از این روزها چشم به جهان جستارنویسی گشود بود و چه جایی برای آرش بهتر از دنیای جستار که«سر و کله دایی احمد با شیطنت و طنازی از همین پشت و پسلا پیدا شود و آن دوگانه را به سخره و مرز میان داستان و نادستان را به بازی بگیرد.» دایی احمدی که در تمام این سال ها نوروز که می شد کتاب تازهای به آرش عیدی می داد، کتاب هایی که هیچ کدام تکراری نبود و آرش قبلا نخوانده بود.
حسین مزاجی در انبوه این خاطره روایتها، تاثیر احمد اخوت را در آشنایی دو نسل با نویسندگان جهان گوشزد میکند و از تأثیر جدی او نه تنها بر ادبیات بلکه بر شعر، حتی شعرهای خودش میگوید:« ورای همه اینها، احمد اخوت را باید از فروتنترین نویسندگان و مترجمان ایرانی بدانیم و منش و مسئولیت پذیری او را به یک جریان فرهنگی و اجتماعی بدل کنیم.»
اما آقا محمد رحیم اخوت که بیش از همه با احمد زیسته و خاطره دارد، از حیاتی بودن نوشتن و نویسندگی تنها برای برخی از آدمهای بزرگ ادبیات میگوید و بر این برخی تأکید دارد: «نویسندگی فقط برای معدود آدمها حکم حیات داشته و دارد. مثل هوشنگ گلشیری که یونس تراکمه او را در سال های آخر در میان بغض و آه و گریه در خیابان ملاقات کرد و وحشتزده پرسید: «چه اتفاقی افتاده؟!» و هوشنگ در حالی که زار زار می گریسته پاسخ داده: «دیگر نمی توانم بنویسم.»
همین است که به اعتقاد آقا رحیم نوشتن حتی برای ابوالحسن نجفی که گلشیری دست پرورده او بود، حکم نفس کشیدن نداشت.
آقارحیم بعد از آن از احمد بیگدلی یاد می کند:
« در پنجشنبههای نقد داستان که در خانه ما برگزار میشد، تنها احمد بیگدلی برای داستان و به عشق نقد داستان می آمد، نه هیچ دورهمی و سرگرمی دیگری.»
از حرف های آقا محمد رحیم میتوان این را فهمید که نوشتن و ادبیات برای احمد اخوت هم از همین جنس است؛ جنس کسانی که به قول او:«مثل حافظ شیرازی برای جاودانه شدن در تاریخ و زمانه قلم به دست نمیگیرند، فقط برای نوشتن است که می نویسند.»
احمد اخوت حالا فروتنانه سربلند میکند و میگوید: « خاطرهها و حرفهایی که آدمها از هم به یاد میآورند، جمهوری ادبیات است. مفهومی که سارتر کشف کرد. شاید به اعتقاد برخی بازی به نظر آید، اما در واقع اینها جمهوری ادبیات است، ما همه یکی هستیم، شعرها، داستانها، فیلمها و نمایش نامهها تکه تکه هایی که ما از یکدیگر داریم. درست مثل شخصیتهای داستانی که این طرف و آن طرف هستند و تجلی جمهوری ادبیات یا اپیفانی برشمرده می شوند.»
اما آقای مترجم گویا با اعتقاد به همین اپیفانیها و تجلی هاست که به سراغ ترجمه هم رفته است. ترجمه «موجودات خیالی» بورخس هم از این تجلی شکل گرفت: «کارهای بورخس در زندگی من خیلی خیلی نقش داشت، اما یادم هست که سالهایی که تازه به آمریکا رفته بودم، در دانشگاه اوکلاهاما، اطلاعیه سخنرانی بورخس نظرم را جلب کرد. در جلسه حاضر شدم و گویا بورخس به زبان انگلیسی مسلط نبود و برای این سخنرانی با زبان اسپانیایی و به کمک مترجم صحبت می کرد. موضوع صحبت او درباره همین کتاب موجودات خیالی بود که بسیار مرا کنجکاو کرد و در پی آن، هرچه در کتابخانه کنگره که بسیار هم غنی بود به دنبال ترجمه انگلیسی این کتاب گشتم، آن را نیافتم و سال 1362 که به اصفهان بازگشتم در کتابفروشی بنی اسد پاساژ محمدی و در لابهلای کتابهای دستدوم، اتفاقی به ترجمه انگلیسی «موجودات خیالی» برخوردم و با تداعی خاطرات دیدار بورخس در آمریکا، کتاب را خواندم و به نظرم این مجوزی برای ترجمه این کتاب به زبان فارسی بود.» احمد اخوت باور دارد که گاهی تلنگری به آدم می خورد که نشان از پیوند و اشارهای دارد.
متولد ۱۳۳۰ شمسی در اصفهان
داستاننویس
مترجم
منتقد ادبی
دکترای زبانشناسی و نشانهشناسی
عضو شورای نویسندگان فصلنامه ادبی و هنری زنده رود
تالیفات و نقد ادبی
دستور زبان داستان
مستعار نویسی و شبه ترجمه
من و برشت
نشانهشناسی مطایبه
لطیفهها از کجا میآیند؟
پروست و من
کتاب من و دیگری
تا روشنایی بنویس
دو بدن شاه: (تاملاتی دربارهٔ نشانهشناسی بدن و قدرت)
ای نامه
من و دیگری
ترجمهها
کار نویسنده
سپتامبر بی باران /ویلیام فاکنر
اطلس /خورخه لوئیس بورخس
واژهنگاری چینی، رسانه شعر/ ارنست فنولوزا
قصیده کافه غم / کارسون مک کولرز
آوارگان/فلانری اوکانر
اسبهای خالدار/ ویلیام فاکنر
این یازده تا (مجموعه داستان) /ویلیام فاکنر
به انتخاب مترجم /گروه نویسندگان
ساعت گرینویچ / آن بیتی
صدای سوم: گزیده داستانهای نویسندگان نسل سوم آمریکا
کتاب فرشتگان/خورخه لوئیس بورخس
این یازده تا/ویلیام فاکنر
داستان ماشین تحریر من و دست نوشته ها/جمعی از نویسندگان
جنگل بزرگ/ویلیام فاکنر
واژه نگارهای چینی رسانه ی شعر/ارنست فنولوزا
اقیانوس/جان چیور
کارگاه دهکده/ویلیام فاکنر
موجودات خیالی/خورخه لوئیس بورخس
گنجنامه/ویلیام فاکنر
مجموعه داستان
برادران جمالزاده