برگزار شد
- محل برگزاری رویش مهر
- ساعت برگزاری 17
- دبیر برگزاری آرش اخوت
- سخنران هاجر مهرجویان
هاجر مهرجویان: نگاه انسان امروزی به مرگ، نگاهی همراه با ترس و ناامیدیست؛ مرگ را پایان زندگی میداند نه بخشی از زندگی. به گونهای برای از دسترفتگان سوگواری میکنند، که گویا همهچیز در این دنیا برای فرد پایان یافته است. پس بازماندگانِ ناامید از بازگشت فردِ از دست رفته، آیینها و مراسمات سوگواری را برگزار میکنند. آیینها و رسومی را تکرار میکنند که ریشه در گذشتههای دورتر دارد، ریشه در داستانهای نیاکانمان در مواجه با پدیدۀ مرگ که همانند ما، آنها نیز با آن دست به گریبان بودهاند. اما اگرچه آیینها از گذشتگان به ما رسیده است، اندیشۀ پشتِ آیینهای انتقالیافته، متفاوت از نگاه امروزی ما به مرگ است. گویی که ما آیینها را با دریافت امروزی که از مرگ داریم، اجرا میکنیم. آن نگاه متفاوت گذشتگانمان را میتوانیم از دل اسطورهها بشکافیم.
نخستین برخورد انسان با مرگ را میتوان در داستانها و اسطورههایش پیدا کرد، چرا که ساختن داستانها و اسطورهها، محملی برای بیانِ تفکرات گذشتگانمان بوده است. در اسطورههای ایرانی نیز نخستین مواجهه با مرگ زمانی است که اهریمن از تاریکی بیکران خود در زیرزمین به شکل ماری از روزنهای به روی زمین آمد و با آگاه شدن از آفرینش اهورامزدا، رشک خود را آغاز کرد و به نابودی همۀ آفریدههای گیتیانه اهورایی پرداخت. اهریمن همۀ آفریدههای نخستین اهورامزدا را از بین برد، تا آنجا که رشک او نخستین انسان «گیومرث» را نیز گرفتار کرد و این نقطه، اولین مواجهۀ انسان با مرگ و پایان زندگی گیتیانه بوده است. معنای نام گیومرث نیز که از دو واژه «گیو» و «مَرت» که ترکیب «زی» و «مرد» یا «مرتن» ( مردن) است، به خوبی پیوند مرگ و زندگی را در وجود نخستین انسان نشان میدهد. اما برخورد نخستین انسان با مرگ به معنای پایان زندگی او نیست، بلکه در ادامه وقتی مرگ گیومرث بعد از زمان سیسالهای که اهورمزدا برای وی مشخص کرده بود فرا رسید، تخمۀ آن به زمین داده شد و بعد از چهل سال گیاه ریواسی از اعماق زمین به روی زمین جوانه زد که «مشی» و «مشیانه» پدر و مادر انسانهای بعدی شدند و به دنبال همین رویش، در تفکر اسطورهای ما هر انسان یک درخت است. بازگشت مجدد به جهان بعد از مرگ، آن هم با ارتباطی که با نباتات و گیاهان برقرار میکند، یکی از نگاههای رایج گذشتگان ما در مواجهه با مرگ بوده است.
ردپای این الگوی اسطورهای- بازگشت مجدد که در قالب گیاه و درخت در اساطیر ما ایرانیها آمده است- را بارها در داستانهای مختلف میتوان پیدا کرد. کهنالگوی این برخورد با مرگ، به احتمال زیاد از الگوی اسطورهای «تموزی» خدای شهیدشوندۀ مردم بینالنهرین گرفته شده است که با مرگ هر سالۀ این خدای بینالنهرینی که نماد حاصلخیزی و باروری گیاهان بوده، مراسم سوگواری بزرگی از طرف همسر وی ایزدبانو «ایشتار» که خواهان بازگشت مجدد وی از دنیای مردگان زیر زمین بوده، برپا میکردند. در واقع با کشته شدن هر سالۀ تموزی توسط گرگی و رفتن وی به جهان زیرین باروری و رویش نیز از زمین رخت بر میبسته و مردمان هر ساله با برگزاری مراسم سوگواری و قربانی کردن، آن هم در جای خشک و خارج از شهر-همراه با مویه و زاری گروهیِ زنان- از درگاه دیگر خدایان بینالنهرین، خواستار بازگشت مجدد تموزی-که با خود باروری و رویش را به همراه داشته- میشدند. در تفکر آنان سوگواری نه برای مرگ ایزد تموزی، که به امید گشایش و باروری جدید بوده است. علاوه بر چرخۀ مرگ و زندگی و نگرش راجعبه مرگ که امیدی برای بازگشتی دوباره بوده، عزاداری و نحوۀ به سوگ نشستن آنان نیز به اسطورههای ایران راه یافت. این کهنالگوی بینالنهرینی زیرساختِ بسیاری از دیگر داستانهای اسطورهای ایرانی که چرخه مرگ و زندگی را نشان میدهد، بوده است.
اما این طرز نگاه به مرگ و امید به بازگشت دوباره به این جهان، از جبری بزرگ در پشت پرده خبر میدهد، آن هم جبر طبیعی غالب بر زندگی گذشتگان که فضای فکری آنان را در بسیاری از جهات در بر گرفته بود. غلبۀ گرگ بر ایزد تموزی و مرگ وی و بازگشت دوبارۀ او نشان از غلبۀ هر ساله زمستان بزرگ بر تابستان بزرگ بوده، ارتباط دادن تعریف از مرگ با تغییرات طبیعی مقتضایی زیست نیاکان کشاورزمان بوده و مرگ آدمی را همسان با مرگ طبیعت در نظر میگرفتهاند. همانطور که با حضور «رپیهوین» ایزد موکل بر نیمروز و نگاهبان گرمای روی زمین در تمام تابستان در روی زمین، سرسبزی و باروری وجود داشت، با غلبۀ زمستان و رفتن هر سالۀ او به زیرزمین و سرزمین مردگان، زمین در مرگ موقت خود فرو میرفت. در حالی که او محافظ ریشههای درختان و آبهایی زیر زمینی بوده تا از سرما حفظ شوند و با آمدن بهار رویش دوباره داشته باشند که هر ساله نیز این ماجرا تکرار میشده است. انسان گذشته نیز همانطور که گفتیم، زندگی خود را بر پایۀ کشاورزی میدید، چرا که کشاورزی ادامۀ زندگی و حیات وی را فراهم میکرده، پس برای پر باری هرسالۀ خود با رفتنِ فصل رویش و زندگی نباتی، به سوگ نشستنها و مویه و قربانیکردنهای خود را آغاز میکرد، که این سوگواری با امیدی برای بازگشت از جهان مردگان بوده است نه سوگواری ناامیدانهای برای پایان همه چیز در این دنیا.
این نوع نگاه به نیستی در داستان مرگ سیاوش و سوگواری برای او نیز دیده میشود. داستان سوگ سیاوش یا آیین سیاوشان از داستانهایی است که هنوز در سرزمین ما به آن پرداخته میشود. این داستان نیز نمونۀ بارز این نگاه –گیاهباوری و بازگشت مجدد بعد از مرگ- در داستانهای برجای مانده از نیاکانمان است. گویی در اینجا نیز عناصر داستانهای قبلی گرد هم آمدهاند؛ سیاوش مورد رشک نامادریش سودابه قرار میگیرد و وی نیز برای دوری از نامادری به جنگ تورانیان و مقابله با افراسیاب میرود. در منابع آوردهاند: زمانی که افراسیاب بس آشوب و ویرانی کرد، باران را از ایرانشهر بازداشت، و خشکسالی سرتاسر ایران را گرفت. واژۀ افراسیاب خود به معنای نیروی اهریمنی است که جلوی آب را میگیرد. پس افراسیاب نماد خشکسالی بوده که با حملۀ خود باروری و زندگی نباتی از روی زمین رخت برمیبندد. پس سیاوش به مقابله با افراسیاب نماد خشکسالی میرود تا شاید مجددا باروری را به ایرانشهر بازگرداند اما مورد کین افراسیاب قرار میگیرد و به فرمان او سیاوش کشته میشود. فردوسی بارها و بارها به «درخت بودن» سیاوش در اشعارش اشاره میکند و او را به سان سرو و بید میداند. سیاوش از زیر تیغ افراسیاب میگذرد، که بعد از این واقعه، مردم در ایرانشهر برای او سوگواری بزرگی سر میدهند، و مراسم هر سالۀ به سوگ نشستن برای سیاوش، در برخی از نقاط ایران همچنان وجود دارد. اما چرا سوگواری برای سیاوش؟ دلیل آن را میتوان در ادامۀ داستان کشته شدن سیاوش دنبال کرد، که در ماجرایی مرگ او نیز همانند مرگ کیومرث -کهن الگوی خدای شهید شوندۀ تموزی- تکرار میشود؛ فردی میمیرد، برای او سوگواری سر میدهند و رویشی دوباره از زیر زمین سر در میآورد، به این سبب که بعد از مرگ سیاوش و با ریخته شدن خون وی بر زمین، گیاهی رشد میکند؛ به این معنا که مرگ پایان زندگی نیست و در این نوع از تفکر اسطورهای، مرگ نقطهای است برای بازگشت و رهایی از زمستان و خشکسالی نابارور. نمونههای همین سوگواریها را میتوان در مراسم سوگواریهای هر سالۀ خودمان در روز عاشورا برای امام حسین نیز دید، در بعضی از نقاط ایران مانند یزد و ابیانه و نایین -یعنی نقاط خشک ایران- مراسمی برای این روز برگزار میکنند؛ تحت عنوان مراسم «نخلگردانی». مراسمی که در آن اتاقکی را از جنس چوب میسازند و شکل بیرونی آن مانند درخت سروی است که آن را بر روی دستها می تابانند. برپایی هر سالۀ نخلگردانی مانند برگزاری مراسم سوگ سیاوش است. استفاده از این اتاقک چوبی که به مانند درختی بر دستها میتابد، سوگواری برای بزرگِ از دسترفتهای است و برای انسانِ امروزی فقط کاربرد آیینی را دارد که هر سال تکرار میشود و امیدی به بازگشت نیست. ولی در سوگ سیاوش درختی را بلند میکنند چرا که او نماد باروری و رویش دوباره است. در مقیاس کوچکتر این رسم، تابوتهای چوبی برای حمل مردگان است که با آن مرده را بر روی دستها روانۀ خاک میکنند؛ در حالی که او را به خاک میسپاریم و مویه سر میدهیم- چرا که او را برای همیشه از دست دادهایم و مرگ برای انسان امروزی رفتنی بیبازگشت و نقطه پایان است- در حالیکه برای انسان گذشته، که این آیینها از ذهن آنان سرچشمه گرفته است، به معنای بازگشتی سیاوشوار است.
واژۀ مرگ و غم از دستدادن عزیز، سالیانِ سال در این سرزمین وجود داشته و در این مسئله که مواجهه با مرگ، در ذهن انسان گذشته و نیاکانمان نیز امری سهمگین بوده است، شکی نیست. بنابراین او نیز در پی یافتن راهحلی برای پذیرش این واقعیت و کاستن از درد و رنجش بوده است. پس به این باور میرسد که زندگی در این جهان با مرگ پایان نمیپذیرد، بلکه مرگ مرحلهای گذراست، که تو را به شکلی دیگر به جهان بازمیگرداند و این چرخه تا بینهایت برای آنان تکرار میشده است تا به نوعی جاودانگی و نامیرا شدن برسند.
منابع:
- الیاده- میرچا، اسطوره و واقعیت، ترجمه: مانی صالحی علامه، چاپ دوم، نشر کتاب پارسه، تهران،1393
- بهار-مهرداد، از اسطوره تا تاریخ، چاپ هشتم، نشر چشمه، تهران،1393
- بهار-مهرداد،پژوهشی در اساطیر ایران، چاپ نهم، نشرآگه، تهران، 1391
- دوبوکور-مونیک، رمزهای زنده جان، ترجمه:جلال ستاری، چاپ چهارم، نشر مرکز، تهران، 1391
- فرنبغ دادگی، بندهشن، ترجمه: مهرداد بهار، ، چاپ پنجم، انتشارات توس، تهران،1395
- کریستن سن- آرتور، نخستین انسان و نخستین شهریار، ترجمه: ژاله آموزگار و احمد تفضلی، چاپ پنجم، نشر چشمه،تهران، 1393
- هینلز-جان، شناخت اساطیر ایران، ترجمه: ژاله آموزگار و احمد تفضلی، چاپ نوزدهم،نشر چشمه، تهران، 1395