برگزار شد
- محل برگزاری رویش مهر
- ساعت برگزاری 17
- دبیر برگزاری آرش اخوت
- سخنران عاطفه صفری
عاطفه صفری: در این گفتار با استفاده از نظریات فوکو در مورد «زیستسیاست»، نظرات آگامبن در مورد «وضعیت استثنائی» و «حیات برهنه» و حرفۀ «پزشکی» به عنوان مثال استفاده میکنم تا تحلیل خودم را در مورد دلایل و نشانههای «عادی شدن» مرگ و رنج گروهی از مردمان تسلیم شدۀ جهان ارائه بدهم. در ابتدا از بحث حیات برهنه و حداقلی حرف میزنم و تقلیل و فروکاستن زندگی بخشی از مردم به یک زندهمانی صرفا زیستی و بعد از وضعیت استثنائی و قاعده شدنِ آن توسط سیستمها جهت تأمین امنیت سخن میگویم که مسیر را برای حذف گروههای ناهمساز هموار میکند و در نهایت نتایج مصاحبههایم با بیستوپنج پزشک و شنیدن تجربیات زیستۀ آنها در مورد احساس و نظرشان در مورد مرگ دیگران، به پایان بحثم میرسم. میدانیم که مرگ عاقبتِ تمام موجودات زنده است. حادثهای که به زندگی پایان میدهد و البته اگر انسان نخواهد به مرگ فکر کند، مرگ یک پدیدهی بیمعنا میشود. همانطور که نوربرت الیاس میگوید: از تمامی موجودات تنها انسان میداند که خواهد مرد». دانستنِ این مسئله، آن را سختتر و در نتیجه واجد معنا میکند.
جوامع مختلف، برای اینکه زندگی روزمرهشان ادامه پیدا کند، سعی میکنند مرگ را در حاشیه قرار دهند، چون زندگی را که شامل فعالیت و هدف است، تهدید میکند، بنابراین مرگ متضاد زندگی است. انسانها سعی میکنند با روشهای مختلف با این مسئله کنار بیایند؛ توجیهات مذهبی، علمی یا فلسفی میتواند فرد را قادر سازد که پس از مرگ اطرافیان یا پیشبینی مرگ خودش، با وحشت کمتری به زیستن ادامه دهد و زندگی روزمرهاش مختل نشود. مرگ را میشود نادیده گرفت اما نمیتوان از آن گریخت. جامعهشناسان میگویند هر جامعهای باید هم مرگ را بپذیرد و هم آن را انکار کند. مرگ را انکار میکنیم، چون با زندگی روزمره در تضاد است و همزمان میپذیریم چون باید ارتباطمان با واقعیت را حفظ کنیم.
مرگ یک امر روزمره نیست، عادی نیست و هر روز اتفاق نمیافتد. یک وضعیت استثنائی است که برای هرکسی یک بار اتفاق میافتد و مرگ خود فرد امکان واکاوی ندارد، چون قابل تجربه شدن نیست و پس از تجربه شدن، امکان واکاوی از طرف فردِ مُرده وجود ندارد. از این رو، مرگ دشمن زندگی روزمره است. وقتی میآید، زندگی روزمره تمام میشود.
مرگ دیگران میتواند به کرّات تجربه شود، هرچند با این وجود هم مرگ امری روزمره نیست. ولی در بعضی مشاغل و حرفهها، نظیر پزشکی، گورکنی، تطهیر، کار در سردخانه و امثالهم، مرگ دیگران به یک امر عادی و روزمره تبدیل میشود. علاوه بر اینها، برای مردمی که درگیر جنگ داخلی یا خارجیاند- یک عراقی، افغانستانی یا سوری- مرگ امری هر روزه است و اتفاقا مسائلی که برای ما در یک وضعیت غیرجنگی، عادی است -مثل خرید کردن، ورزش کردن- برای کسانی که در شرایط جنگی زیست میکنند، امری ویژه و حاد است. زنی عراقی در یک گزارش تلویزیونی تعریف میکرد «هر روز صبح» که شوهرش برای کار به بیرون از خانه میرود، جوری با همدیگر خداحافظی میکنند که ممکن است، مرد هرگز به خانه برنگردد. یعنی «وضعیت استثنائی» در این مناطق به یک «قاعده» تبدیل شده است. مرگ در این مواقع به دلیل نزدیکی و بیواسطه بودن با آن و آشنایی بیش از حد با آن، امری بدیهی و پیشپاافتاده میشود که همین بدیهیانگاشتن و همیشگی بودنِ آن، هرگونه وعدۀ برونرفت را نه فقط «ناممکن» که به ابتذال میکشد.