سوفی خوانی نام دوره ای است که در موسسه رویش مهر توسط مینا شمگانی تدریس می شود.

در واقع « سوفی خوانی » ریشه در «دنیای سوفی» دارد.این کتاب رمانی فلسفی اثر یوستین گردر نویسنده نروژی است که چاپ اوّل آن در سال ۱۹۹۱ میلادی در نروژ منتشر شد. این اثر داستانی است که تاریخ فلسفه را به زبان ساده برای نوجوانان تشریح می‌کند. این کتاب تاکنون به ۵۹ زبان برگردانده شده و علاوه بر نوجوانان، توجه بزرگ‌سالان را هم به‌خود جلب کرده‌است. از روی کتاب دنیای سوفی فیلم و بازی رایانه‌ای به همین نام ساخته شده‌است.

مدرس دوره : مینا شمگانی

 

 

کارشناسی فلسفه از دانشگاه اصفهان

مدرس دوره‌ فلسفه برای همه در موسسه رویش مهر

 

این کتاب را نخستین بار حسن کامشاد به فارسی ترجمه و نشر نیلوفر منتشر کرده‌است. داستان این کتاب درباره دختری به نام سوفی است که در آستانه پانزده سالگی نامه‌های جالب و نوارهای ویدئویی از شخصی به نام آلبرتو ناکس دریافت می‌کند که در آنها سؤالات جالبی مانند جهان چگونه پدید آمده‌است؟ که آغاز گر راه آموزش تاریخ فلسفه‌است، مطرح می‌کند. این نامه‌ها در ابتدا مطالبی در خصوص یونان باستان، سقراط و سؤالات اساسی زندگی بشری را عنوان می‌کند. پس از دریافت چند نامه سوفی و آلبرتو یکدیگر را ملاقات می‌کنند. موضوع صحبت‌های آنان عمدتاً نظریات فلاسفهٔ یونان باستان، امپراتوری روم، قرون وسطی، رنسانس، عصر روشنگری، و موضوعاتی چون انقلاب‌های بزرگ و تا مسائل امروز بشری است. داستان به صورتی جذاب است و سعی می‌کند در ضمن داستان، تاریخ فلسفه را به‌صورت طبقه‌بندی شده به خواننده آموزش دهد؛ همچنین در داستان وقایعی اتفاق می‌افتد که خواننده را تشویق به ادامهٔ رمان می‌کند.لازم به توضیح است که یوستین گردر در رشتهٔ فلسفه، الهیات و ادبیات از دانشگاه اسلو فارغ‌التحصیل شد و سپس به مدّت ده‌سال به‌تدریس «تاریخ عقاید» در دبیرستان‌ها پرداخت و پیوسته در فکر متن فلسفی ساده‌ای بود که به درد شاگردان جوانش بخورد و چون متن مناسبی نیافت نهایتاً کتاب دنیای سوفی را در سال ۱۹۹۱ نوشت. این کتاب با استقبال بسیاری روبه‌رو شد و تاکنون به ۵۹ زبان دنیا ترجمه شده‌است و بیش از ۴۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته‌است.

عجیب نبود که نمی دانست کیست؟ و بی انصافی نیست که انسان در قیافه خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم می تواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش درست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست.

هراکلیتوس تاکید کرد که اضداد ویژگی جهان است. اگر هیچ‌گاه بیمار نشویم، نمی‌دانیم تندرستی چیست. اگر هیچ‌گاه گرسنه نشویم، از سیر شدن لذت نمی‌بریم. اگر هیچ‌گاه جنگی روی نمی‌داد، قدر صلح را نمی‌شناختیم. و اگر زمستان نباشد، بهار هم نمی‌آید.

ارسطو، همان‌طور که قبلا گفتم، در اندیشه تغییرهای طبیعت بود. «جوهر» همواره توان آن دارد که «صورت» خاصی را تحقق بخشد. می‌شود گفت «جوهر» پیوسته در تکاپوست چیزی را از قوه به فعل درآورد. هر تغییر در طبیعت، به نظر ارسطو، دگرگونی یک جوهر است از «قوه» به «فعل».

ارسطو می‌پرسد: چگونه باید زیست؟ خوب زیستن مستلزم چیست؟ و پاسخ می‌دهد: انسان فقط در صورتی می‌تواند خوشبخت شود که همه توانایی و شایستگی خود را به کار اندازد.

رنسانس، بیش از هر چیز دیگر، دید تازه‌ای از انسان به ارمغان آورد. انسان‌مداری رنسانس، برخلاف تاکید تعصب‌آمیز قرون وسطا بر طبیعتِ گناهکار بشر، منجر به باوری تازه به انسان و ارزش انسان شد. انسان اینک بی‌اندازه والا و ارجمند به شمار می‌رفت. یکی از چهره‌های اصلی رنسانس مارسیلیو فیچینو بود که گفت: «خود را بشناس، ای موجود الهی در جلد آدمی!»

اسپینوزا تاکید می‌ورزد که تنها یک وجود، کاملا و مطلقا «علت قائم به‌ذات» است و می‌تواند با آزادی تام عمل کند. تنها خدا یا طبیعت مبین فرایندی این‌چنین آزاد و این‌چنین «غیرتصادفی» است. انسان می‌تواند برای کسب آزادی و رهایی از قیود برونی بکوشد، ولی هیچگاه به اختیار و «اراده آزاد» دست نمی‌یابد. ما بر آنچه بر بدنمان می‌گذرد – که وجهی از حالت مادی است – اختیار نداریم. همچنین اندیشیدن خود را بر نمی‌گزینیم. پس انسان «روح آزاد» ندارد؛ و کمابیش در پیکری مکانیکی محبوس است.

هرچه می‌بینی بخشی از جهان پیرامون توست، اما نحوه دیدنت بستگی دارد به عینکی که به چشم می‌زنی.

به گفته هگل، مطالعه تاریخ نشان می‌دهد که بشریت به سوی تعقل و آزادی بزرگتری در حرکت است. رشد تاریخی، با همه جست‌وخیز و توقفهای آن، به سمت جلو بوده است. به همین جهت گفته می‌شود که تاریخ هدفمند است.

فرافکنی، نسبت دادن خصایلی است به سایرین که می‌کوشیم در خود سرکوب سازیم. آدمی که، مثلا، خیلی خسیس است، همه مردم را پول‌دوست می‌خواند. و کسی که مدام در فکر مسائل جنسی است بیش از همه از شهوترانی دیگران به خشم می‌آید.

واژه کلیدی در فلسفه سارتر، مانند فلسفه کرکه گور، «وجود» است. ولی وجود اینجا به معنی زنده بودن نیست. گیاهان و جانوران نیز زنده‌اند، وجود دارند، اما مجبور نیستند به زنده بودن خود بیندیشند. انسان تنها موجود زنده‌ای است که از وجود خود آگاه است. سارتر می‌گفت چیزهای مادی فقط «در نفس خود» – فی‌نفسه – وجود دارند، حال آن که انسان «برای نفس خود» – لنفسه – وجود دارد. بدین قرار وجود انسان و وجود اشیاء همسان نیست.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *