برگزار شد
- محل برگزاری رویش مهر
- ساعت برگزاری 17
- دبیر برگزاری آرش اخوت
- سخنرانان داریوش درویشی
داریوش درویشی: هنگامی که یک یونانی باستانی در میگذشت، تنش را میشستند و جامههای نیکویی به او میپوشاندند. یک «اوبولوس» در دهان او میگذاشتند و بسته به فرهنگ کشورشهر خود، آیینهای بزرگداشت مردگان را برای او انجام میدادند. این آیین میتوانست از گونهی خاکسپاری یا در آتش سوزاندن پیکر باشد؛ هنگامی که پیکر را میسوزاندند، باده بر آتش آن میریختند که بیشتر افروخته شود.
به باور یونانیان، سرزمین مردگان، جایی زیر زمین یا زیر دریا بود و سرزمینی مهآلود و تاریک به شمار میرفت. روان یونانیان، پس از مرگ به این جهان راه مییافت و بی آن که بخواهد به جایی برود، از سویی به سویی سرگردان بود. آن روانها توانایی انجام کاری را بر زمین ندارند؛ آوایی در سینهشان نیست و از آنچه در جهان میگذرد، یکسره ناآگاهند. هیچ یک از ایشان، به آنچه در زندگیاش به دست آورده بود، دسترسی نداشت.
رود «استوکس»، که هفت بار گرد جهان مردگان میگشت، مرز جهان زندگان و مردگان شمرده میشد و ایزدان نیز بدان سوگند یاد میکردند. گفته شده است که آخیلوس در آب این رودخانه فرو برده شد تا رویینتن شود. مردمی که میمردند، باید با کرجیِ «خارون» کرجیران، از رود استوکس میگذشتند. خارون برای گذراندن مردگان، از ایشان یک «اوبولوس» میگرفت که پول ناچیزی به شمار میرفت. از همین روی بود که یونانیان، یک اوبولوس در دهان مرده میگذاشتند. روی گلدانهای سدههای پنجم و چهارم پیش از ترسایی، نگارههایی از او با چهرهی خشن دیده میشود که پوششی قهوهای دارد. هرمس در کنار او، برای راهنمایی مردگان ایستاده است. «هرمس»، که در آغاز، روانها را به سوی هادس راهنمایی میکرد، اندک اندک خویشکاریهای خود را در مرگ، به «ثاناتوس» سپرد و از این بخش از فرهنگ یونانی ناپدید شد.
پس از رود استوکس، «کربروس» سگ سه سر هادس ایستاده بود. پشت سر کربروس، دروازههای جهان مردگان دیده میشد و این سگ، پاسبان آن دروازهها بود. در کنار کاخ هادس و همسرش پرسفونه، سه داور ایستاده بودند تا روانهایی را داوری کنند که بدان جای میرسیدند. سه جاده نیز پیش روی مردگان است که داوران، هر کدام را به یکی از آنها میرانند: «الوسیون»، جایگاه نیکوکاران و مردمان نزدیک به ایزدان بود. کسانی که به این جایگاه میرسیدند، میتوانستند همواره در آنجا زندگی کنند و از چرخهی باززایی بگریزند. با این همه، اگر یکی از ایشان بازگشت به زمین را بر میگزید و در زندگی دوم و سوم خویش نیز میتوانست به الوسیون برسد، به آبخوستی به نام «آبخوست خوشبختی» راه مییافت که بهشت جاوید به شمار میرفت. کسانی که کارهای نیک و بدشان هماندازه دانسته میشد، به مرغزار «آسفودلوس»، میرفتند. «تارتاروس»، درست زیر سرزمین مردگان بود، چُنان که سرزمین مردگان، زیر سرزمین زندگان جای داشت. پس از این که زئوس، تیتانها را شکست داد، آنها را در آنجا به بند کشید.
از زمانهای دور، نام هادس را به چشم «نادیدنی» میدانستند و امروزه نیز زبانشناسان بدین ریشه باورمند هستند. این ریشهشناسی، پیوند هادس را با کلاهخود ناپدیدکنندهای آشکار میکند که در کهنوکها[اسطوره] از آن اوست. ترس یونانیان از هادس، چهرهی راستین او را از ما پنهان میدارد. میدانیم که یونانیان او را نیایش نمیکردند و نیازها برای او فرو نمیفرستادند؛ گزارشهای یونانی از هادس، بسیار اندک هستند و نگارههایی که از او در دست داریم، از آن هم کمترند.
کمابیش در سدهی پنجم پیش از ترسایی، یونانیان از آن روی که از نام هادس میترسیدند، نامهای فراوانی را جایگزین نام او کردند تا نامش بر زبانها برده نشود، یا دستکم، کمتر برده شود. هادس بیشتر به نام «پردارایی» یا «بسیارگیر» خوانده میشد. به ویژه از آن روی که همهی جانها به فرجام، شکار هادس بودند، یا از آن روی که همهی رستنیها از دل خاک بر میآیند، یا از آن روی که گوهرهای پربها، از زیر زمین به دست میآمد. از آن روی که هادس فرمانروایی بزرگی داشت، «فرمانروای مردان» یا «فرمانروای مردمان» یا «زئوس زیر زمین» خوانده میشد. میدانیم که هادس، با یاری برادرانش زئوس و پوسوئیدون، تیتانها را برافگند و مردمان را به جای ایشان پدید آورد. پس از پیروزی، زئوس فرمانروای آسمانها شد، پوسوئیدون، فرمانروایی دریاها را پذیرفت و هادس، فرمانروای زیرزمین نام گرفت. هادس «ایزد باختری» بود و «بدنام» دانسته میشد. روی هم رفته، هادس به اندازهای جانشیننام داشت که در یکی از ستایشسرودهای دمتر، او را «فرزند بسیارنامِ کرونوس» خواندند. گمان میرود که او با «زمستان بزرگ» نیز پیوندهایی داشته باشد.
دمتر، ایزدبانوی باروری جانوران و گیاهان است که به مردم کشاورزی آموخت. از همخوابگی زئوس با دمتر، دختری به نام «پرسفونه» زاده میشود. هادس، پادشاه سرزمین مردگان به پرسفونه دل میبازد. از آنجا که زئوس با همسری هادس و دخترش پرسفونه همداستان است، گایا بر سر راه او گل نرگسی پروراند که چون پرسفونه آن را چید، به درهای فرو افتاد که هادس در آنجا چشم به راه او بود.
در هنگام ربایش پرسفونه، فریاد دادخواهی او به گوش مادرش دمتر رسید و او، خشمگین از ایزدان، در پیکر زنی به الوسیس فرود آمد و با آتشی در کف، به جستوجوی دخترش پرداخت. دمتر در راه، به پسر شهریار الوسیس، کشاورزی آموخت و او باید نخستین کشاورز بوده باشد. هلیوس، که بر پایهی کهنوکها، از همه چیز آگاه است، داستان ربایش پرسفونه را به دمتر گفت. دمتر از هادس خواست او را از جهان مردگان باز گرداند و هادس نپذیرفت. با اندوهگین شدن دمتر، گیاهان اندک اندک خشکیدند.
زئوس که چنین دید، هرمس را نزد هادس فرستاد تا پرسفونه را آزاد کند. هادس پذیرفت، با این همه اناری به پرسفونه داد که چون از آن خورد، به جهان زیر زمین بستگی پیدا کرد. از آن روی، ناگزیر شد چهار ماه از سال را نزد هادس بماند و هشت ماه دیگر را به الوسیس، نزد دمتر باز گردد. در چهار ماه همراهی پرسفونه با هادس، [=پاییز و زمستان] دمتر غمگین است و از این روی، زمین خشک و سرد است. در هشت ماه دیگر، [=بهار و تابستان] دمتر خرسند است و از این روی، گیاهان سبز میشود.
نام دمتر در زبان یونانی، به چم «مادر زمین» است و بهترین پیشنهاد برای ریشهشناسی نام دخترش پرسفونه، «بانوی کوبندهی دستهی گندم» است. اگر به یاد داشته باشیم که نام هادس به چم «نادیدنی» است، آنگاه ناپدید شدن پرسفونه در چهار ماه سال، دریافتنی خواهد بود. در چُنین گزارشی، پرسفونه نمایندهی بهارِ باز گردنده است. هادس، زمستانی است که در آن، گیاهان گویی به سرزمین مردگان کوچیدهاند و دمتر، زمین است که برای سرسبز شدن، چشم به راه آمدن بهار میماند. پس این داستان، داستان زمستان و باروری است که به یاری انگارهی مرگ بازگوی میشود.