نگاه معمارانه و چند وجهی اش در اشعارش هم آمده؛ تا آنجا که در شعری که در جلسه رونمایی کتاب تازه و نمایش مستند زندگی شعری اش می خواند، از فضاهای تاثیرگذار و مهم اصفهان نام می برد؛ زنده شان می کند و حتی پیشنهادهایی برای اصلاح سرو شکلشان می دهد: «بروم خیابان چهارباغ/ یک دل سیر قدم بزنم/ لباس کهنه را از تن میدان به در آرم/ نامش را قدمگاه بگذارم/ و در میانه میدان، به جای آن سوار رفته، یک درخت ناورن بکارم/ بروم بازارچه بلند و از آنجا تا دروازه دولت، تمام دکان های شهرداری را خراب کنم/ تا چهارباغ و هشت بهشت یکدیگر  را در آغوش بگیرند/ و دیگر هیچ چیز نتواند از هم جدایشان کند…

امیر حسین افراسیابی متولد ۱۳۱۳ شاعر، معمار است. در همین اصفهان خودمان از اعضای جنگ ادبی اصفهان در دهه چهل و پنجاه بوده است؛ اما نزدیک به ۳۰ سال است که ساکن هلند است و تجربه های شعری اش نیز ناخودآگاه و به فراخور این شرایط به سمت شعر مهاجرت رفته است.

افراسیابی در روزهای اخیر به اصفهان آمده تا در جلسه نمایش مستند «چمدان خانه من است» ساخته حامد قصری از زندگی شعری اش و مراسم رونمایی مجموعه شعر تازه اش«بعد از هفتاد و سه پروانه» که گزینش، معرفی و ترجمه ای از شعر هلند است  و توسط انتشارات ثالث چاپ شده، شرکت کند.

این حضور بهانه ای جدی برای کنارهم قرار گرفتن و دورهمی  باقیماندگان ادبیات، تئاتر و معماری از سالهای نه چندان دور اصفهان و جوان ترهای اهل فرهنگ برای گپ و گفت درباره اصفهان آن سالها و ویژگی های شعری او است. محمد رحیم اخوت، محمود درویش، حسین مزاجی، سلیمان ساسون، علی خدایی، ناصر کوشان ، محمد علی میاندار و رضا صفدری برخی از حاضران هستند که به شوق دیدار افراسیابی در سالن نمایش فیلم موسسه رویش مهر از سالهای شور فرهنگی اصفهان می گویند.
مستند ساخته حامد قصری به زندگی شعری او و احوال این روزهایش می پردازد. روزهایی که تلخی غربت، سنگینی تنهایی و گذر سخت دوران کهنسالی با حضور گربه های خانگی و پناه و مهر به آنها می گذرد و شاعر به مرگ بیش از همیشه می اندیشد. همانی که از آن گریزی نیست؛ ولی او فکر می کند خیلی سال است معطل اش گذاشته است و شاید این روزها در زندگی شعری اش هم پررنگ تر شده و حتی وقتی یاد محمد حقوقی، شاعر معاصر اصفهان زنده می شود می گوید حقوقی از من جوان تر بود؛ ولی بیچاره زودتر رفت!

طبیعی است که در چنین جمعی و با حضور شاعری که البته آن زمان ها بیشتر معماری میکرده ‌سخن از جنگ ادبی اصفهان و آدم های تاثیرگذار آن  به میان بیاید. همان طور که محمد رحیم اخوت نویسنده و داستان نویس شناخته شده اصفهان با اینکه خودش نگاه خاصی به جنگ داشته و تا سالها در آن حضور نمی یافته،‌ دیدار امروز با افراسیابی را بهانه ای برای یاد ازبزرگان این حلقه می داند.
او می گوید : جلیل دوستخواه، ابوالحسن نجفی ، هوشنگ گلشیری و احمد میرعلایی از تاثیرگذارترین ها بودند و آشنایی من با مهندس افراسیابی هم به واسطه همین افراد و از جلسات جنگ اصفهان شروع شد.هر چند من در آن زمان چندان در جلسات جنگ اصفهان شرکت نمی کردم چون خودم را مبارز سیاسی و مخالف دولت می دانستم و می گفتم جنگ ادبی برج عاج نشین است و از شرایط  فعلی جامعه دور. این اعتقاد من تا زمانی که انقلاب شد پابرجا بود تا  اینکه دکتر دوستخواه اولین هفته بعد از سرگونی رژیم من را به خانه اش دعوت کرد و نشست های هفتگی بدون تعطیل در ساختمانی که اتفاقا طراحش مهندس افراسیابی بود، برگزار شد.
او این موضوع را بهانه ای می داند و به توان معماری افراسیابی اشاره می کند: امیر افراسیابی از دید من معمار قدری بود. معماری که کارش تو چشم زن نبود چه از نظر ابعاد، چه فرم و چه مصالح.یعنی فردی بود که تدوام معماری اصیل ایرانی را موجب شد تا اینکه بعدا وارد عرصه شعر به معنای اساسی و جدی کلمه شد . اینکه بر جدی و اساسی تاکید دارم به این دلیل است که هر چیزی که زیر هم نوشته می شود الزاما شعر نیست؛ اما اینکه چیست را من نمی دانم!

حسین مزاجی، شاعر معاصر اصفهان نحوه برخورد و حساس ماندن افراسیابی به وطن را با وجود مهاجرت ویژگی خاص شعری افراسیابی می داند : مطلب مهمی که من در شعر آقای افراسیابی می دیدم این بود که بسیاری از کسانی که از کشور خارج می شدند یا خودشان را در محیط دیر می یافتند یا اصلا نمی یافتند و بیشتر رابطه شان با محیط نوعی برخوردهای نوستالژیک است و به طور کلی انگار با اشیا، مناظر و آنچه پیرامونشان هست انگار به نوعی قهربودند؛ اما افراسیابی از معدود کسانی است که نه تنها اقامت طولانی اش در خارج از کشور او را دور و بی توجه نکرده بلکه باعث شده روی شعر مهاجرت متمرکز شود. کارهایی که من به آن شعر در موقعیت می گویم. یعنی شاعر به نوعی مشخص است که در محیط جغرافیایی دو گانه ای و با بحران ها و نکات مثبت و منفی مهاجرت درگیر است.

محمود درویش معمار معاصر شهر و همکار سال های دور افراسیابی به تجربه شیرین همکاری با او اشاره می کند و باخنده می گوید: آقای افراسیابی را من خیلی وقت نیست که می شناسم فکر می کنم  چیزی نزدیک ۶۰ سال! این آشنایی از دوران دانشکده آغاز شد ، البته به عنوان کسی که گهگاه در کیهان در مورد معماری و شعر قلم می زد. بعدا هم با پروژه دیپلم اش که پروژه جالبی در جنوب ایران یعنی بندرعباس بود آشنا شدم.  بعد از آن و از سال ۴۷ به طور جدی همکار شدیم و به مدت ۲۰ سال با هم کار معماری کردیم. در کار معماری افراسیابی همیشه به این خاطر ستایشش می کردم که به چند اصلی که در دانشکده یاد گرفته بود وفادار بود و از هرزروی هایی که در رشته ما رایج است امتناع می کرد.

او از دوران کار همکاری با افراسیابی در ذوب آهن اصفهان به عنوان دوران طلایی یاد می کند و پیوند خودش با ادبیات را به دلیل رفت و آمدهای افراسیابی با اهالی ادبیات در دفتر معماری شان می داند. درویش همینطور به تلاش برای حفظ خاطره بیشه ها درتجربه پارک سازی با افراسیابی اشاره می کند : رودخانه آنجا کم عمق بود بنابراین مثل رودخانه های اروپا دیواره سازی نیاز نداشت و ما تلاش کردیم نرمش بیشه ها که به رودخانه میرسید را حفظ کنیم. درویش با خنده ادامه می دهد: اما من این راه باریک را هم نگذاشته بودم تا اینکه یک شب افراسیابی گفت بی انصاف آخه یک نفر شاید بخواهد اینجا راه برود و این خط باریک را کشید. خلاصه تجربه های خوبی هست خصوصا کارهایی که در ذوب آهن داشتیم.

سلیمان ساسون، نقاش و معمارشهر نیز با خرسندی از سالهای کار افراسیابی در اصفهان یاد می کند:یادم است به اتفاق مهندس منتظر، شفیعی و چند نفر دیگر دانشجوی سال آخر بودم .آن زمان ذوب آهن مهندس کم داشت و ما توانستیم به طور ساعتی آنجا کار کنیم.همان جا با مهندس افراسیابی آشنا شدم و خیلی از ایشان یاد گرفتم. یادم است ایشان اداره مرکزی را طراحی می کردند و ما شیت هایش را کار می کردیم تا اینکه نامه ای از شهرداری اصفهان آمد که درخواست کرده بودند از پل فلزی تا پل مارنان را هم ایشان طرح بزند . طرحی که من اجرایش کردم و همین باعث شد که شهرداری از من دعوت به کار کند .

علی خدایی، داستان نویس و فعال فرهنگی هم که آشنایی با افراسیابی برایش خوشایند است، یاد سالهای دور می کند و با خنده اولین خاطره ای که از افراسیابی دارد را بازگو می کند: یادم است در دفتر مطالعات فرهنگی یک نمایشگاه نقاشی برقرار شد و من برای اولین بار در عمرم دو تابلو خریدم، ولی آقای گلشیری به من گفت یکی از تابلو ها را مهندس افراسیابی می خواهد و تو نمی توانی بخری!
دومین برخورد خدایی با افراسیابی به داستانی نوشته  یونس تراکمه با عنوان «می خواهم زنده بمانم» برمی گردد:‌ هر موقع آن را میخوانم یاد آقای افراسیابی می افتم. لحظات پر از اضطراب، دلتنگی و … به خاطر جدا شدن از کسی که آدم دوست دارد به واسطه شرایط به وجود آمده. همیشه آدم ها را با چهره های داستان تطبیق می دهم و آقای افراسیابی چهره ای بودند که در این داستان خیلی مشخص بود. بعد تا سالها ایشان را ندیدم تا زمانی که زاون قوکاسیان عزیز یک شب ایشان را به منزل دوست من آوردند و من با شعرهای جدید ایشان در آنجا آشنا شدم.اما خدایی در توصیف آثار شعری افراسیابی می گوید: با چند نفر از دوستانم یک بازی داشتیم که تکه هایی از شعرها را برای هم میفرستادیم؛ ولی من هیچ وقت نتوانستم تکه ای از شعر ایشان را انتخاب کنم چون آن شعرهایی از ایشان که به من نزدیک بود را باید تمامش را ارائه می کردم

اما افراسیابی یادی از سال های تکرار نشدنی جنگ اصفهان می کند و می گوید: من در آن زمان با اهالی جنگ در تعامل بودم؛ ولی معماری تا سال 57 برایم جدی تر از شعر بود.نه اینکه شعر برایم جدی نباشد؛ اما بیشتر با کسانی مثل مهندس درویش و ساسون کار معماری می کردم؛ اما بعد از مهاجرت به هلند مهاجرت شعر پررنگ تر شد تا جایی که  در دانشگاه آنجا ادبیات انگلیسی خواندم و کم کم احساس کردم تنها با شعر می توانم غم غربت را تحمل کنم.

او به مجموعه «عشق وقت نمی شناسد»  در رابطه با تمرکز بر غربت درزبان شعری اش اشاره می کند و می گوید: من در این مجموعه اجازه دادم که خیلی چیزها به زبانم بیاید حتی شعر کلاسیک را وسط شعرم کپی کردم یا به زبان هلندی و انگلیسی لابه لای شعرم شعر آوردم. البته بعضی دوستان ایراد گرفتند که خواننده آن را نمی فهمد ومن هم جواب دادم اولا از قبل و بعد آن قسمت معلوم است و گذشته از آن فضای بیگانگی یا بی هویتی با همین روش به مخاطب منتقل می شود. با اشعاری بی بند و بار و بی توجه به قانون و قائده . اشعاری که بر شعرهای بعدی من هم اثر گذاشت البته آن شعرها نظم و نسب بیشتری گرفت.

افراسیابی در مورد تجربه های معماری و سال های کار در این زمینه در اصفهان هم تجربه های خوبی دارد که یک نمونه از آن  تجربه پارک سازی با محمود درویش در حاشیه زاینده رود است: پارکی که از پل مارنان شروع می شود تا نزدیک سی و سه پل و الان خرابش کرده اند و درش چیزهایی ساخته اند. اولین پارکی بود که طرحش را من و درویش دادیم. ما ایده طراحی نگاتیو را آنجا به کار بردیم یعنی یک المان و عنصر هم اضافه نکردیم فقط از بین درختها راهی باز کردیم و تا جایی درختها اجازه می داد جای توقف قرار دادیم به طوری که حتی یک درخت هم از بین نرفت . تلاشمان هم براین بود که روحیه بیشه کنار زاینده رود را حفظ کنیم. تجربه های شیرینی با مهندس درویش که من واقعا از ایشان آموختم.

افراسیابی سپس انتشار مجموعه شعر «بعد از هفتاد و سه پروانه» را محصول دورهمی و جلسات مداوم شعردر هلند با شاعران هلندی و ایرانی  می داند: این کتاب نتیجه برنامه هایی است که ما در هلند گذاشتیم. سالی چهار برنامه شعرخوانی به عنوان بنیاد ایرانی فرهنگ نشنال داشتیم که در آن یک شاعر ایرانی درکنار یک شاعر هلندی قرار می گرفت و کار هر دو ترجمه می شد به اضافه چند شاعر جوان تر. شاعران برجسته هلند و کسانی مثل براهنی، رویایی، آتشی و از جوان ترها عبدالرضایی، زیبا کرباسی، پگاه احمدی، رزا جمالی و … از ایران . من اینها را جمع وتدوین و اضافه کردم و در مقدمه ام سعی کردم شعرهلند را معرفی کنم .

او سپس وجود چنین جلساتی را لازمه رشد شعر و بلوغ آن در هر جامعه می داند: سانسور به فرهنگ و ادبیات ضربه می زند. باید هر هفته چنین جلسه ای برقرار باشد و اهالی شعر دور هم جمع شوند و کارهایشان را بخوانند. وقتی چنین نیست، صداهای تک تک انگار در بیابان گم می شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *